داستان عشق عجیب فصل8

درباره من
به وبلاگ من خوش آمدید داستان اول←عشق عجیب. لطفا نظراتونو درمورد داستانام بگین. هر انتقادی هم داشتین بگین
برچسب ها
نويسنده :خانومـِ نویسندهـ
تاريخ: دو شنبه 11 آبان 1394برچسب:عشق عجیب, ساعت: 16:27

دراتاقو باز کردم و رفتم پایین.درست روبهروی پله ها میز ناهارخوری بود ساتیار و کاوه داشتن میحرفیدن کاوه ک تازه متوجه حضورمن شده بود گف_چرا اونجا وایسادی بیا بیشین

ساتیار ک نمیدونس کاوه منو میگه گفت_دادا کیو...وسرشو برگردوندودیدمنم _عه تویی بیا 

منم اروم اروم رفتم نشستم برا خودم غذا کشیدم که بخورم وسطای غذا خوردن بود که ساتی گف_راستیییییییی فرداشب عقدمونه

قاشقی رو ک ب دهنم نزدیک کرده بودم تا محتویاتشو بخورم از دستم ولو شد خورد زمین 

با صدای نسبتا بلند گفتم_چیییییییییییییی؟

ساتی_همون ک شنفتی

من_بخدا نمیزارم این وصلت سر بگیره نمیزارم

و بلند شدم و رفتم سمت اتاق.در اتاقو باز کردم رفتم رو تخت دراز کشیدم .چرا باید من با اون ازدواج کنم؟ساتی دزد(منظورش همون پسره)خوشتیپ و خوش قیافه و باحالو و مهربونه ولی من دوسش ندارم!

تو همین فکرا بودم که در اتاق با شدت باز شد و ساتیار اومد تو پاشدم رو تخت نشستم اونم اومد کنارم نشست یک گوشی داد دستم و گفت_این با کامپیوتر(ب کامپیوتر اشاره کرد)مال توئه بگیر گوشیو ولی یادت باشه دست از پا خطا نکنی و با خانوادت درارتباط نباشی افتاد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

وای خدایا غلط کردم گفتم مهربونه

من_اره افتاد

ساتی_خب خوبه 

بلند شدو رفت بی شوووووور.گوشی رمز نداشت معلوم بود نو هست یکم ور رفتم دیدم نع برنامه ای نداره!

ای دل غافل رمز وای وای(این دختره خعلی خله) رو از اون چلغوز نگرفتم!نگاهی به ساعت انداختم ساعت11شب لابد الان خوابه!وللش میرم بیرون از یکی میپرسم در اتاقو باز کردم وکلمو کردم بیرون ک کاوه رو دیدم

صداش کردم_هی تووووووووو

کاوه_این تو اسم داره

من_حالا هرچی.بیا اینجه کارت دارم

اومد سمتم_چ کاری؟

من_رمز وای وای این اتاقه رو نمیدونی؟

کاوه_وای وای؟

من_منظورم  همون وای فای میدونی؟

کاوه_میدونم بگم؟؟؟؟؟؟؟

من_پ ن پ وایسا منو  نگاه کن

کاوه_رمزش(....)

من_خب مرسی کاوه جان جبران میکنم!راستی ساتور کوش؟

کاوه_ساتیار؟؟؟؟؟؟

من_اره(ازدهنم پرید)

کاوه_رفت بیرون

من_اهان مرسی و محکم درو بستم اومدم نشستم رو تخت با گوشی ور رفتم نفهمیدم کی خوابم برد

صبح خودم بیدار شدم اونم برا اولین بار!چقد منظم شدم اورین بر خودم!دستو صورتمو شستم لباسامو عوض کردم رفتم پایین

_لیلا جون بقیه کوشن؟

لیلا_رفتن تهران

من_عه مگه اینجا کجاس؟

لیلا_لواسون بهتون نگفتن؟

من_نه

ب شدت متنفر بودم شب برسه وقتی ساتی یا همون ساتور با ارایشگر اومد پریدم تو اتاق درم قفل کردم وتا عصر ک لیلا لباسی مجلسی برام اورد درو باز نکردم

نه اینجوری نمیشد مث این که باید دست به کار میشدم و خودم یکاری میکردم این ازدواج صورت نگیره!

شب شد لباسی ک اورده بودنو پوشیدم.یه لباس ک تا مچ پام میرسید رنگش کالباسی بود خیلی خوشگل بود با صندل و بقیه تجهیزات بود(p63EA.jpg)

یکم ارایش کردم درو قفل کردم رفتم حموم تیغو برداشتم راه دیگه ای ندارم!صدای در میومد لیلا بود داشت منو صدا میکرد چن لحظه صدا قطع شد و بعد صدای کاوه و ساتور اومد همون موقع تیغو کشیدم رودستم چشمام سیاهی رفت و افتادم.....


نظرات شما عزیزان:

نگین
ساعت19:43---13 آبان 1394
سلام وبت خیلی خوشمله لینک شدی
پاسخ:mer30


Fª⊥ÈмÈɧ
ساعت20:00---12 آبان 1394
کرسی سر زدی منم یه قسمت ارداستانتوخوندم خیلی قشنگ بود وقت کنم ازهمون پارت اول میخونمش دوست داشتی تبادا لینک کنیم بگو
پاسخ:مرسی.موافقم لینکت کردم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





موضوع: ,
برچسب‌ها:
دوستان
ابزارک هاي وبلاگ
قالب وبلاگ

 RSS 

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





دانلود آهنگ جديد

آمار وبلاگ:
 

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 3
بازدید هفته : 6
بازدید ماه : 67
بازدید کل : 16927
تعداد مطالب : 23
تعداد نظرات : 50
تعداد آنلاین : 1

Free Lines - Link
 Select

کد زیبایی برای وبلاگ

کد و سفارش های رایگان


دانلود آهنگ جدید